بایگانی نویسنده‌ها: Ehsan

اسباب کشی

اسباب کشی کرده‌ام به اینجا. همیشه دوست داشتم یک دفترچه یادداشت علمی داشته باشم. الان مرتب به روز نمی‌شود. ولی به زندگی کاری‌ام که نظم بیشتری بدهم مرتب‌تر می‌نویسم. سر فرصت همانجا توضیح می‌دهم چطور می‌شود یک وبلاگ فارسی نردانه … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه | دیدگاهی بنویسید

تقدیر و تشکر

صفحه تقدیر و تشکر پایان‌نامه‌ها به قول روحی پرخواننده‌ترین بخش هر پایان‌نامه‌ایست. این هم صفحه تشکر پایان‌نامه بابای آیدا. ایرادات انگلیسی دارد البته که دلیلش ویرایش نشدن است. متن را شبانه و یک‌نفس نوشتم و نخواستم عوضش کنم. حس و … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در خاطرات بابای آیدا | برچسب‌خورده با , | 5 دیدگاه

بیست و شش سپتامبر ساعت سه

۱- سوالات عجیب و غریب دختر رفته بود روی موضوع مرگ. با همان ترکیب فارسی-هلندی مرتب می‌پرسید آدما چجوری دُود میشن؟ وقتی دُود شدن کجا میرن؟ مامان تو هم دُود میشی؟ آره مامان جون. همه دُود میشن. دختر فکر کرد … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه | 8 دیدگاه

دلتنگی

چشمهایش همیشه خندان است        خنده‌هایش پر از غم نان است هر سخن کز لبش فرو ریزد         نغمه‌های هزاردستان است ناز شستش، محبت مطلق          دست‌هایش اگرچه لرزان است لرزش گیسویش، سعادتِ باد      کز شمیمش دوباره مستان است آسمان بهار، صورت او         … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه | برچسب‌خورده با | 9 دیدگاه

دکتر روحانی

من یک رأی بیشتر ندارم و خانواده‌مان هم هرکدام یک رأی بیشتر ندارند. آن رأی را هم فقط خودم خبر دارم که اگر خیلی دلتان می‌خواهد بدانید به حول و قوه‌ی الهی، ضمن تشکر ویژه از یزدی با مرام دکتر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه | برچسب‌خورده با , | دیدگاهی بنویسید

بحران هویت

دختر بچه آلمانی توی پارک از آیدا پرسیده تو کجایی هستی؟ این چه زبونیه که حرف می‌زنی؟ آیدا به هلندی جواب داده: من ایرانیم. دارم فارسی صحبت می‌کنم.

نوشته‌شده در من و تناقض, برای آیدا | 3 دیدگاه

Cloud Atlas

فیلم را می‌خواستیم آخر هفته ببینیم. آیدا بی‌حوصله بود و مرتب حرف می‌زد و نمی‌گذاشت انگلیسی سخت فیلم را بفهمیم. همین‌جا به طور ویژه از لطف دختر بابا تشکر می‌کنم که باعث شد به جای تماشای فیلم کتاب اطلس ابر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در پیشنهاد کتاب | برچسب‌خورده با , , | دیدگاهی بنویسید

من داداش بزرگه‌ام

و البته که از انگشت داداش ما صد تا هنر می‌باره، یکی‌ش هم این:

نوشته‌شده در روزانه | ۱ دیدگاه

ممنون

دوستانی، بهتر از آب روان …

نوشته‌شده در روزانه | 4 دیدگاه

مدیریت

دختر به ظرف املت نگاه می‌کند و با عصبانیت می‌گوید: «گوجه نمی‌خوام. دهنم می‌سوزه.». مریم با خواهش و تمنا یک لقمه می‌دهدش. لقمه را اول با اکراه می‌جود، کمی مزمزه می‌کند، چهره‌اش باز می‌شود و قورتش می‌دهد. آرام‌تر ولی  با … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در برای آیدا | دیدگاهی بنویسید