من و تنهایی- بیست و یک

1- الکی شروع کرده‌ام به نوشتن چون مطلقن هیچ حرفی برای گفتن ندارم. سعی می‌کنم خاطره‌ای، حرفی، سوالی، روزمرگی‌ای، چیزی بنویسم. هیچی نمی‌آید. دیروز از صبح تا شب با نسخه جدید اوبونتو ور می‌رفتم. نتیجه این‌که امروز بالا نمی‌آمد. خواستم کد بنویسم. الگوریتمش هم حاضر است. حسش نیست. مثل همه وقت‌هایی که هیچ کاری دیگری نمی‌توانم بکنم پناه بردم به خوردن. سهم املت حداقل سه نفر آدم را با نصف باگت فرانسوی خوردم. دو تا لیوان آب سیب هم پشتش. هفت-هشت تا بستنی یخی با طعم‌های مختلف هم پشت‌بندش. آب هویج و بستنی هم دارم که الان سردم شده و خوردنش در توانم نیست. اگر در این حوالی صدای انفجار شنیدید نگران نشوید. کار طالبان نبوده. یحتمل بابای آیدا ترکیده.

2- کتاب داستان سیستان رضا امیرخانی را می‌خوانم. نتیجه‌ای که تا به امروز گرفته‌ام این است که باید حتمن بقیه کتاب‌هایش را بخوانم تا در سلامت عقل علی نادری شک نکنم.

3- مریم از اتفاقات روزانه استهبان برایم می‌گوید. این مردم به شدت نیاز دارند دو جمله یاد بگیرند تا زندگی‌شان شیرین شود: Shut up! و It’s non of your business. دقت کنید که هردو جمله باید با لحن و قیافه موقع مصاحبه علی کریمی ادا شوند.

4- آدم بی‌خیالی شده‌ام. آدم‌های بی‌خیال می‌توانند آدم‌های خیلی گهی باشند. نمونه اصلی بی خیالی امروز ایمیل مهدی بود درباره ایرادات متلب که اگر در حالت عادی بودم حتمن جواب می‌دادم. ولی خوب فعلن بی‌خیالم. یادم باشد سر ناهار بگویم که چرا دوستت درباره متلب اشتباه نتیجه‌گیری کرده.

5- یک لحظه صبر کنید باید بروم دستشویی… برگشتم. برای خانواده سوغاتی نخریده‌ام هنوز. به دوستان البته قول پیاز لاله هلندی داده‌ام که از همین سر کوچه می‌خرم. فکر کنم آخرش بیفتد به لحظه‌های آخر.

6- هفته بعد یک جلسه از درس geothermal energy افتاده گردنم. درست قبل از رفتن. تجربه بدی هم نیست البته.

7- هوای دلگیر ابری و بارانی اینجا خسته‌ام کرده. احتمالن امسال یک بار دیگر هم برای تعطیلات ژانویه برمی‌گردیم ایران. تحمل این هوا را ندارم.

8- دلم بهمن ماه می‌خواهد، کنار خلیج فارس، دم غروب. ماسه نرم ساحل. بوی شرجی. صدای دریا. آرامش بی‌نظیر خلیج. ساحل اینجا را دوست ندارم. دریایش وحشی است. خشن است. مهربانی ندارد. اگر هم دارد، من ندیدم. دلم دریای مهربان می‌خواهد. دلم مریم و آیدا می‌خواهد.

9- برگشته‌ام به دوره دانشجویی. تا دم صبح بیدارم و کار می‌کنم، اگر بتوانم کار کنم. هوا که روشن می‌شود می‌خوابم. فردا ولی روز هانس است. باید بروم دانشگاه.

10- این یکی را همینطوری نوشتم که مطلب ده تا بند داشته باشد. نه که خیلی هم مدون و خواندنی و به‌دردبخور بود؟! بروم کتابم را بخوانم.

این نوشته در من و تنهایی ارسال شده و با برچسب‌گذاری شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

6 پاسخ برای من و تنهایی- بیست و یک

  1. هادی (صابوناتی) :گفت

    سلام
    فکر کنم بااین حالتون تا آخر تنهاییهات نرسی !!!!!
    گردیگران به عیش وطرب خرمند و شاد
    ماراغم نگار بود مایه سرور

  2. رامک :گفت

    «مطلب» تان نوشته های یک ذهن خسته بود.
    —————
    خیلی خسته.

  3. ابیا :گفت

    استاد همه زندگی در این خلاصه میشود نزاع برای رسیدن یا نرسیدن به آرزوها برقرار باشی

  4. kermooni :گفت

    nakone ba ham hamsafarim o man nemidanam. parvaze ma az amesterdame..bezarid eyne filma neshoon mide 2 ta adam hamo mishnasan ama nemidoonan oontori beshe. ba in hal parvaz 14 May. :D.
    —————-
    پرواز من ۱۳ می با ایران ایره. احتمالن شما با KLM می پرین.

  5. kermooni :گفت

    rasti ba in do jomleye it is not your business o shut up movafegham 😀

  6. مخ :گفت

    hanuz ta safaram yek maaahi baghi munde kami bishtar , hala dige vaghteshe shomaresh akuso shuru konam manam , aslan blogam bara hamin doros kardam… kheli zud dare migzare, vali fek nakonam bara shoma zud gozashte bashe

بیان دیدگاه