روایت است که خسرو با یاران به شکار رفت و شب در دهی خانه ای خواست و تا صبح به عیش و نوش گذراند. صبح یکی از غلامانش به کشتزار انگوری دست درازی کرد. خبر به هرمز بردند و … ادامه اش را از زبان شاعر بشنوید:
سمندش كشتزار سبز را خورد غلامش غوره دهقان تبه كرد
شب از درويش بستد جاى تنگش . به نامحرم رسيد آواز چنگش
گر اين بيگانه اى كردى نه فرزند ببردى خان و مانش را خداوند
زند بر هر رگى فصاد صد نیش ولى دستش بلرزد بر رگ خويش
ملك فرمود تا خنجر كشيدند تكاور مركبش را پى بريدند
غلامش را به صاحب غوره دادند گلابى را به آبى شوره دادند
در آن خانه كه آن شب بود رختش به صاحبخانه بخشيدند تختش
پس آنگه ناخن چنگى شكستند ز روى چنگش ابريشم گسستند
سياست بين كه مي كردند ازين پيش نه با بيگانه با دردانه خويش
كنون گر خون صد مسكين بريزند ز بند یک قراضه برنخيزند
كجا آن عدل و آن انصاف سازى كه با فرزند از اين سان رفت بازى
جهان ز آتش پرستى شد چنان گرم كه بادا زين مسلمانى تو را شرم
مسلمانيم ما او گبر نام است گر اين گبرى مسلمانى كدام است؟
نظامى بر سرافسانه شو باز كه مرغ بند را تلخ آمد آواز
وصف حال امروز… بسیار بجا بود. طیب الله انفسکما!
آقای نادری خوب فرمودد. آفرین! آفرین! [مغرور]
ey val shere siasi
agha man ye bare dige biam va bebinam update nakardi dige sali ye bar ham be inja sar nemizanam!
من هم ایضا