1- اگر داستان «مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید» را خواندهاید بروید سراغ پاراگراف بعد. اگر به فرض محال هیچ وقت اسم این دو نفر به گوشتان نخورده و نمیخواهید داستان لو برود، اصلن این مطلب را نخوانید. برای بقیه خلاصه داستان را بگویم که دکتر هِنری جکیل پزشک و داروساز محترمی است. این آقای محترم دچار دوگانگی شخصیت میشود یعنی یک شخصیت شیطانی در خودش کشف میکند. بعد تصمیم میگیرد این وجه شیطانی را به صورت فیزیکی هم از خودش جدا کند. خلاصه اینکه نسخه اولیه دارو ساخته میشود و بعد از خوردنش شخصیت شیطانی ظاهر میشود اما نه به صورت جدا شده بلکه در جسمِ تغییر یافتهی (جوان، بدشکل، منزجرکننده، کوتاهقد، تکامل نیافته) دکتر جکیل. برای اینکه ماجرا از دیگران پنهان بماند، دکتر خانه دیگری میخرد برای شخصیت دومش و یک حساب بانکی هم برایش باز میکند. اسم شخصیت دوم را هم میگذارد ادوارد هاید.
کتاب متن انگلیسی قدیمی و سختی دارد (حداقل برای بابای آیدا) ولی حتمن بخوانیدش. زنهار که داستان با برداشتهای سینماییش بسی متفاوت است. توی ویکیپدیا دیدم که گویا یک شخصیت قطام (1) هم به داستان اضافه کردهاند برای جذابیت بیشتر. گول فیلم را نخورید. چنین شخصیتی در رمان وجود ندارد خوشبختانه. فراموش نکنید برخلاف فیلمها، ادوارد هاید نه تنها توانایی فیزیکی خاصی ندارد، بلکه جسمش خیلی کوتاهقد و ناقص است.
2- دکتر جکیل در نامه اعترافگونهاش به آقای آترسون میگوید آقای هاید شخصیتی است که هیچگونه محدودیتی نمیشناسد و به معنی مطلق کلمه آزاد است. بر خلاف دکتر جکیل که همیشه چارچوبهای اخلاقی خودش را داشته و در تمام زندگیش، بر اساس همان اصول عمل کرده. شاید همین مساله باعث شده که هاید خوب رشد نکند و اِعمال محدودیتهای اخلاقی که مورد قبول شخصیت هاید نیست موجب شده که بدنش کامل نبوده و جسم ناقصی داشته باشد. این آزادی شخصیت هاید هرچند مورد پسند دکتر جکیل نیست، ولی برایش بینهایت لذتبخش است. لذتی که از داشتن آزادی به هر انسانی –یا به اکثر انسانها- دست میدهد.
3- رفتارهای خارج از چارچوب (قانون، اخلاق، مرام) هاید دکتر را مجبور به انتخاب میکند. انتخاب از بین شخصیت زیبا، دانشمند، خوشرفتار، محبوب، بااخلاق، و مورد احترام دوستان یعنی دکتر جکیل و شخصیت زشت، پلید، شیطانصفت، تنها، تحت تعقیب به جرم قتل و البته آزاد ادوارد هاید. به نظر شما یک انتخاب عاقلانه بین این دو گزینه مشکل است؟ به احتمال زیاد شخصیت دکتر جکیل انتخاب شما است و البته در رمان هم همین اتفاق میافتد. ولی سوال دکتر جکیل به نظر بابای آیدا نقطه اوج این رمان است.
4- دکتر جکیل میگوید: از دید یک ناظر –عاقل- بیرونی هیچ دلیلی برای انتخاب شخصیت ادوارد هاید وجود ندارد. ولی اگر من دکتر جکیل را انتخاب میکردم، باید برای همیشه با شخصیت ادوارد هاید خداحافظی میکردم. شخصیتی که با همه بدیهایش به دلیل نداشتن محدودیتهای خودخواسته برای من یک تجربه بینهایت لذتبخش بود و شک نداشتم که روزی دلتنگش میشوم. در حالی که هرگاه ادوارد هاید بودم، یک ذره هم دلتنگ دکتر جکیل نمیشدم! همین بود که انتخاب را سخت میکرد.
5- بله! دکتر جکیل درست میگفت. این کشش به سمت شخصیت شیطانی ادوارد هاید (بعد شیطانی انسان) در نهایت دکتر را برای همیشه به آقای هاید تبدیل کرد که البته بحث اصلی بابای آیدا نیست. اینکه هاید خودکشی را به اعدام ترجیح داد هم برایم چندان اهمیتی ندارد. خواستم –تا توی مودش هم هستم- برایتان از آن دلتنگی پاراگراف چهارم بگویم. بد چیزی است این دلتنگی. بد. پوستی از کله آدم میکند ها! یعنی هیچ احساسی به پایش نمیرسد خصوصن به خاطر این طولانی و مداوم بودنش (که اگر طولانی و مداوم نبود دل آدم هم تنگ نمیشد). دلم میخواست آرزو کنم برایتان که هیچوقت دچارش نشوید، ولی تنها و تنها راه تحقق چنین آرزویی مرگ است و بابای آیدا برای هیچکس آرزوی مرگ ندارد. پس آرزو میکنم هیچ وقت دلتنگ «آقای هاید»تان نشوید.
(1) استاد تاریخ اسلامی داشتیم که میگفت این قضیه ابنملجم و قطام برای سر کار گذاشتن ملت است. یادم است این جملهاش را که «یقین داریم حضرت علی را اشعث کشت». توی تاریخ معمولن از این قطامها زیاد اختراع میشود.
قسمتی از نوجوانیم با این کتاب بود و چقدر برام عجیب بود شخصیت دوگانه داشتن !
ای بابا کلی خاطره زنده شد برام !
واقعا بد چیزیست این دلتنگی!
man be to tosie khodet dige bandaye ba’d ro nakhoondam, midooni ke kollan be in ketaba alaghe nadaram :((
———————
این کتاب ت.خمی-تخیلی نیست. خود زندگیه.